استاد شهید مرتضى مطهرى
مجموعه آثار جلد دوم صفحات 340 - 335
جامعه ترکیبى از افراد است، اگر افراد نباشند جامعه وجود ندارد.اکنون ببینیم این ترکیب چگونه ترکیبى است و رابطه فرد با جامعه چه رابطهاى است؟در اینجا چند گونه نظریه مىتوان ابراز کرد:
الف.ترکیب جامعه از افراد ترکیب اعتبارى است، یعنى واقعا ترکیبى صورت نگرفته است، ترکیب واقعى آنگاه صورت مىگیرد که یک سلسله امور در یکدیگر تاثیر نمایند و از یکدیگر متأثر گردند و در اثر آن تاثیر و تأثرها و فعل و انفعالها و پیدایش زمینه، یک پدیده جدید با خواص مخصوص خود پدید آید آن گونه که در ترکیبهاى شیمیایى مىبینیم، مثلا از تاثیر و تأثر و فعل و انفعال دو گاز به نام اکسیژن و هیدروژن در یکدیگر و از یکدیگر، پدیده جدیدى با ماهیت جدید و خواص و آثار ویژهاى به نام «آب» پدید مىآید.لازمه ترکیب حقیقى این است که اجزاء تشکیل دهنده پس از ترکیب و ادغام در یکدیگر، ماهیتخواص و آثار خود را از دست مىدهند و در وجود «مرکب» حل مىشوند.
انسانها در زندگى اجتماعى هرگز به این گونه در یکدیگر ادغام نمىشوند و در جامعه به عنوان «انسان الکل» حل نمىگردند. پس جامعه وجود اصیل و عینى و حقیقى ندارد، وجود اعتبارى و انتزاعى دارد، آنچه وجود اصیل و عینى و حقیقى دارد فرد است و بس.پس در عین اینکه زندگى انسانى در جامعه شکل و ماهیت اجتماعى دارد، افراد اجتماع به صورت یک مرکب حقیقى به نام «جامعه» در نمىآیند.
ب.جامعه، مرکب حقیقى همانند مرکبات طبیعى نیست اما مرکب صناعى هست، و مرکب صناعى خود نوعى مرکب حقیقى است هر چند مرکب طبیعى نیست.
مرکب صناعى مانند یک ماشین که یک دستگاه مرتبط الاجزاء است.در مرکب طبیعى اجزاء، هم هویتخود را از دست مىدهند و در «کل» حل مىگردند و هم بالتبع و بالجبر استقلال اثر خود را، اما در مرکب صناعى اجزاء، هویتخود را از دست نمىدهند ولى استقلال اثر خود را از دست مىدهند، اجزاء به گونهاى خاص با یکدیگر مربوط مىشوند و آثارشان نیز با یکدیگر پیوستگى پیدا مىکنند و در نتیجه آثارى بروز مىکند که عین مجموع اثر اجزاء در حال استقلال نیست.مثلا یک اتومبیل اشیاء و یا اشخاص را با سرعت معین از محلى به محل دیگر منتقل مىکند در حالى که این اثر نه به جزئى خاص تعلق دارد و نه مجموعه آثار اجزاء در حال استقلال و عدم ارتباط است.در ترکیب ماشین همکارى و ارتباط و پیوستگى جبرى میان اجزاء هست ولى محو هویت اجزاء در هویت کل در کار نیست بلکه کل، وجودى مستقل از اجزاء ندارد، کل عبارت است از مجموع اجزاء بعلاوه ارتباط مخصوص میان آنها.
جامعه نیز چنین است.جامعه از نهادها و تاسیسات اصلى و فرعى تشکیل شده است.این نهادها و افرادى که این نهادها به آنها وابسته است همه به یکدیگر وابسته و پیوستهاند.تغییر در هر نهادى - اعم از نهاد فرهنگى، مذهبى، اقتصادى، سیاسى، قضائى، تربیتى - موجب تغییراتى در نهادهاى دیگر است و زندگى اجتماعى به عنوان یک اثر قائم به کل ماشین اجتماع پدید مىآید بدون آنکه افراد در کل جامعه و یا نهادها در شکل کلى جامعه هویتخود را از دست بدهند.
ج.جامعه مرکب حقیقى است از نوع مرکبات طبیعى ولى ترکیب روحها و اندیشهها و عاطفهها و خواستها و ارادهها و بالاخره ترکیب فرهنگى نه ترکیب تنها و اندامها.
همچنانکه عناصر مادى در اثر تاثیر و تأثر با یکدیگر زمینه پیدایش یک پدیده جدید را فراهم مىنمایند و به اصطلاح فلاسفه اجزاء ماده پس از فعل و انفعال و کسر و انکسار در یکدیگر و از یکدیگر استعداد صورت جدیدى مىیابند و به این ترتیب مرکب جدید حادث مىشود و اجزاء، با هویت تازه به هستى خود ادامه مىدهند، افراد انسان که هر کدام با سرمایهاى فطرى و سرمایهاى اکتسابى از طبیعت وارد زندگى اجتماعى مىشوند روحا در یکدیگر ادغام مىشوند و هویت روحى جدیدى که از آن به «روح جمعى» تعبیر مىشود مىیابند.این ترکیب، خود یک نوع ترکیب طبیعى مخصوص به خود است که براى آن شبیه و نظیرى نمىتوان یافت.این ترکیب از آن جهت که اجزاء در یکدیگر تاثیر و تأثر عینى دارند و موجب تغییر عینى یکدیگر مىگردند و اجزاء، هویت جدیدى مىیابند، ترکیب طبیعى و عینى است، اما از آن جهت که «کل» و «مرکب» به عنوان یک «واحد واقعى» وجود ندارد، با سایر مرکبات طبیعى فرق دارد، یعنى در سایر مرکبات طبیعى ترکیب، ترکیب حقیقى است، زیرا اجزاء در یکدیگر تاثیر و تأثر واقعى دارند و هویت افراد هویتى دیگر مىگردد و مرکب هم یک «واحد» واقعى است، یعنى صرفا هویتى یگانه وجود دارد، کثرت اجزاء تبدیل به وحدت کل شده است.
اما در ترکیب جامعه و فرد ترکیب، ترکیب واقعى است، زیرا تاثیر و تأثر و فعل و انفعال واقعى رخ مىدهد و اجزاء مرکب که همان افراد اجتماعاند هویت و صورت جدید مىیابند، اما به هیچ وجه کثرت تبدیل به وحدت نمىشود و «انسان الکل» به عنوان یک واحد واقعى که کثرتها در او حل شده باشد وجود ندارد، انسان الکل همان مجموع افراد است و وجود اعتبارى و انتزاعى دارد.
د.جامعه مرکب حقیقى است بالاتر از مرکبات طبیعى.
در مرکبات طبیعى، اجزاء قبل از ترکیب از خود هویتى و آثارى دارند، در اثر تاثیر و تأثر در یکدیگر و از یکدیگر زمینه یک پدیده جدید پیدا مىشود.اما افراد انسان در مرحله قبل از وجود اجتماعى هیچ هویت انسانى ندارند، ظرف خالى مىباشند که فقط استعداد پذیرش روح جمعى را دارند.انسانها قطع نظر از وجود اجتماعى، حیوان محض مىباشند که تنها استعداد انسانیت دارند و انسانیت انسان - یعنى احساس «من» انسانى، تفکر و اندیشه انسانى، عواطف انسانى و بالاخره آنچه از احساسها، تمایلات، گرایشها، اندیشهها، عواطف که به انسانیت مربوط مىشود - در پرتو روح جمعى پیدا مىشود و این روح جمعى است که این ظرف خالى را پر مىکند و این شخص را به صورت شخصیت در مىآورد.روح جمعى همواره با انسان بوده و با آثار و تجلیات خود از اخلاق، مذهب، علم، فلسفه، هنر همیشه خواهد بود.تاثیر و تأثرها و فعل و انفعالهاى روحى و فرهنگى افراد در یکدیگر به واسطه روح جمعى و در پرتو روح جمعى پیدا مىشود نه مقدم بر آن و در مرحله پیش از آن، و در حقیقت، جامعه شناسى انسان مقدم بر روان شناسى اوست.بر خلاف نظریه قبل که براى انسان در مرحله قبل از وجود اجتماعى، روان شناسى قائل است و جامعه شناسى او را در مرحله و مرتبه بعد از روان شناسى او مىداند، مطابق این نظریه اگر انسان وجود اجتماعى نمىداشت و اگر جامعه شناسى نمىداشت، روان انسانى فردى و روان شناسى فردى نداشت.
نظریه اول یک نظریه اصالة الفردى محض است، زیرا مطابق این نظریه جامعه نه وجود حقیقى دارد و نه قانون و سنت و نه سرنوشت و نه شناخت، تنها افرادند که وجود عینى دارند و موضوع شناخت قرار مىگیرند، سرنوشت هر فرد مستقل از سرنوشت افراد دیگر است.
نظریه دوم نیز اصالة الفردى است، براى جامعه به عنوان یک کل و براى ترکیب افراد به عنوان یک ترکیب واقعى، اصالت و عینیت قائل نیست ولى این نظریه رابطه افراد را نوعى رابطه اصیل و عینى شبیه رابطه فیزیکى مىداند.مطابق این نظریه جامعه در عین اینکه وجود مستقل از افراد ندارد و تنها افرادند که وجود عینى و حقیقى دارند، ولى نظر به اینکه افراد و اجزاء جامعه مانند اجزاء یک کارخانه و یک ماشین وابسته به یکدیگرند و در یک رابطه على و معلولى مکانیکى آثار و حرکاتشان به یکدیگر گره خورده است، افراد سرنوشت مشترک دارند و جامعه، یعنى این مجموعه مرتبط الاجزاء، از نظر رابطه خاص على و معلولى مکانیکى که میان اجزائش برقرار استشناختى مستقل از شناخت هر یک از اجزاء دارد.
اما نظریه سوم، هم فرد را اصیل مىداند و هم جامعه را.از آن نظر که وجود اجزاء جامعه(افراد)را در وجود جامعه حل شده نمىداند و براى جامعه وجودى یگانه مانند مرکبات شیمیایى قائل نیست، اصالة الفردى است، اما از آن جهت که نوع ترکیب افراد را از نظر مسائل روحى و فکرى و عاطفى از نوع ترکیب شیمیایى مىداند که افراد در جامعه هویت جدید مىیابند که همان هویت جامعه است هر چند جامعه هویتیگانه ندارد، اصالة الاجتماعى است.بنابر این نظریه در اثر تاثیر و تأثر اجزاء، واقعیت جدید و زندهاى پدید آمده است، روح جدید و شعور و وجدان و اراده و خواست جدید پدید آمده است علاوه بر شعور و وجدان و اراده و اندیشه فردى افراد، و بر شعور و وجدان افراد غلبه دارد.
و اما نظریه چهارم اصالة الاجتماعى محض است.مطابق این نظریه هر چه هست روح جمعى و وجدان جمعى و شعور جمعى و اراده و خواست جمعى و «من» جمعى است، شعور و وجدان فردى مظهرى از شعور و وجدان جمعى است و بس.
آیات کریمه قرآن، نظریه سوم را تایید مىکند.همچنانکه قبلا گفتیم قرآن در شکل یک کتاب علمى یا فلسفى بشرى مسائل را طرح نمىکند، به شکل دیگرى طرح مىکند.قرآن مسائل مربوط به جامعه و فرد را به گونهاى برداشت مىکند که نظریه سوم تایید مىشود.قرآن براى «امت» ها(جامعهها)سرنوشت مشترک، نامه عمل مشترک، فهم و شعور، عمل، طاعت و عصیان قائل است (1) .بدیهى است که «امت» اگر وجود عینى نداشته باشد، سرنوشت و فهم و شعور و طاعت و عصیان معنى ندارد.اینها دلیل است که قرآن به نوعى حیات قائل است که حیات جمعى و اجتماعى است.
حیات جمعى صرفا یک تشبیه و تمثیل نیست، یک حقیقت است، همچنانکه مرگ جمعى نیز یک حقیقت است.
در سوره اعراف آیه 34 مىفرماید: و لکل امة اجل فاذا جاء اجلهم لا یستاخرون ساعة و لا یستقدمون.
هر امتى(هر جامعهاى)مدت و پایانى دارد، مرگى دارد، پس آنگاه که پایان کارشان فرا رسد، ساعتى عقبتر یا جلوتر نمىافتند.
در این آیه سخن از یک حیات و زندگى است که لحظه پایان دارد و تخلف ناپذیر است، نه پیش افتادنى است و نه پس افتادنى، و این حیات به «امت» تعلق دارد نه به افراد.بدیهى است که افراد امت نه با یکدیگر و در یک لحظه بلکه به طور متناوب و متفرق حیات فردى خود را از دست مىدهند.
در سوره مبارکه جاثیه آیه 28 مىفرماید: کل امة تدعى الى کتابها.
هر امت و جامعهاى به سوى «کتاب» و نوشته خودش براى رسیدگى خوانده مىشود.
پس معلوم مىشود نه تنها افراد هر کدام کتاب و نوشته و دفترى مخصوص به خود دارند، جامعهها نیز از آن جهت که در شمار موجودات زنده و شاعر و مکلف و قابل تخاطب هستند و اراده و اختیار دارند، نامه عمل دارند و به سوى نامه عمل خود خوانده مىشوند.
در سوره انعام آیه 108 مىفرماید: زینا لکل امة عملهم.
عمل هر امتى را براى خود آنها زیبا قرار دادیم.
این آیه دلالت مىکند که یک امتشعور واحد، معیارهاى خاص، طرز تفکر خاص پیدا مىکند و فهم و شعور و ادراک هر امتى مخصوص خود آن است، هر امتى با معیارهاى خاصى قضاوت مىکند(لا اقل در مسائل مربوط به ادراکات عملى)، هر امتى ذوق و ذائقه ادراکى خاص دارد، بسا کارها که در دیده امتى زیبا و در دیده امتى دیگر نازیباست، جو اجتماعى امت است که ذائقه ادراکى افراد خود را اینچنین مىسازد.
آیا انسان بالطبع اجتماعى است؟
استاد شهید مرتضى مطهرى
مجموعه آثار جلد دوم صفحه 332
این مساله از قدیم الایام مطرح است که زندگى اجتماعى انسان تحت تاثیر چه عواملى به وجود آمده است؟آیا انسان اجتماعى آفریده شده است، یعنى طبیعتا به صورت جزئى از «کل» آفریده شده است و در نهاد انسان گرایش پیوستن به «کل» خود هست، و یا اجتماعى آفریده نشده بلکه اضطرار و جبر بیرونى، انسان را مجبور کرده است که زندگى اجتماعى بر او تحمیل شود، یعنى انسان به حسب طبع اولى خود مایل است که آزاد باشد و هیچ قید و بند و تحمیلى را که لازمه زندگى جمعى است نپذیرد، اما به حکم تجربه دریافته است که به تنهایى قادر نیست به زندگى خود ادامه دهد، بالاجبار به محدودیت زندگى اجتماعى تن داده است، و یا انسان، اجتماعى آفریده نشده اما عاملى که او را به زندگى اجتماعى وادار کرده اضطرار نبوده است و لااقل اضطرار عامل منحصر نبوده است، انسان به حکم عقل فطرى و قدرت حسابگرى خود به این نتیجه رسیده که با مشارکت و همکارى و زندگى اجتماعى، بهتر از مواهب خلقت بهره مىگیرد، از اینرو این «شرکت» را «انتخاب» کرده است.
پس مساله به این سه صورت قابل طرح است که زندگى اجتماعى انسان طبیعى است؟یا اضطرارى؟یا انتخابى؟ مطابق نظریه اول زندگى اجتماعى انسانها از قبیل زندگى خانوادگى زن و مرد است که هر یک از زوجین به صورت یک «جزء» از یک «کل» در متن خلقت آفریده شده و در نهاد هر کدام گرایش به پیوستن به «کل» خود وجود دارد، و مطابق نظریه دوم، زندگى اجتماعى از قبیل همکارى و همپیمانى دو کشور است که خود را به تنهایى در مقابل دشمنى مشترک، زبون مىبینند و ناچار نوعى همکارى و همگامى و ارتباط میان خود برقرار مىنمایند، و مطابق نظریه سوم زندگى اجتماعى از قبیل شرکت دو سرمایهدار است که براى تحصیل سود بیشتر، یک واحد تجارى یا کشاورزى یا صنعتى به وجود مىآورند.
بنابر نظریه اول عامل اصلى، طبیعت درونى انسان است، و بنا بر نظریه دوم امرى بیرونى و خارج از وجود انسان است، و بنا بر نظریه سوم عامل اصلى، نیروى عقلانى و فکرى و حسابگرانه انسانى است.
بنابر نظریه اول، اجتماعى بودن یک غایت کلى و عمومى است که طبیعت انسان بالفطرة به سوى او روان است، و بنابر نظریه دوم از قبیل امور اتفاقى و عرضى است و به اصطلاح فلاسفه غایت ثانوى است نه غایت اولى، و بنابر نظریه سوم از نوع غایات فکرى است نه غایات طبیعى.
از آیات کریمه قرآن استفاده مىشود که اجتماعى بودن انسان در متن خلقت و آفرینش او پىریزى شده است.در سوره مبارکه حجرات آیه 13 مىفرماید: یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم.
اى مردم!شما را از مردى و زنى آفریدیم و شما را ملتها و قبیلهها قرار دادیم تا به این وسیله یکدیگر را باز شناسید(نه اینکه به این وسیله بر یکدیگر تفاخر کنید).همانا گرامىترین شما نزد خداوند متقىترین شماست.
در این آیه کریمه ضمن یک دستور اخلاقى،به فلسفه اجتماعى آفرینش خاص انسان اشاره مىکند به این بیان که انسان به گونهاى آفریده شده که به صورت گروههاى مختلف ملىو قبیلهاى درآمده است، با انتساب به ملیتها و قبیلهها بازشناسى یکدیگر که شرط لا ینفک زندگى اجتماعى است صورتمىگیرد، یعنى اگر این انتسابها که از جهتى وجه اشتراک افراد و از جهتى وجه افتراق افراد است نبود،بازشناسى ناممکن بود و در نتیجه زندگى اجتماعى که بر اساس روابط انسانها با یکدیگر است امکان پذیر نبود.این امورو امثال این امور از قبیل اختلاف در شکل و رنگ و اندازه است که به هر فردى زمینه شناسنامهاى ویژه خود او اعطا مىکند.اگرفرضا همه افراد یک شکل و یک رنگ و یک قالب بودند و اگر رابطهها و انتسابهاى مختلف میان آنها حکمفرما نبود،افراد در برابر یکدیگر نظیر کالاهاى متحد الشکل یک کارخانه بودند که تمیز آنها از یکدیگر و در نتیجهبازشناسى آنها از یکدیگر و در نتیجه نهایى زندگى اجتماعى آنها بر اساس روابط و مبادله اندیشه و کار و کالا غیر ممکن بود.پس انتساب به شعبها و قبیلهها حکمت و غایتىطبیعى دارد و آن، تفاوت و بازشناسى افراد از یکدیگر است - که شرط لاینفک زندگى اجتماعى است - نه تفاخر و مایه برترى شمردنها، که همانا مایه کرامت و شرافت تقواست.